از گل بی خبرم..از حالش از کاراش از خودش..
تنها خدارو دارم حرفامو بهش بگه
بهشم قول دادم تلگرام نرم نبینمش
دیگه هیچ خبری ندارم ازش..سر نماز دعاش میکنم
خدا فقط حرفامو باید برسونه بهش..اون که حتی حاظر نیست جوابمو بده
رفته بودم بهزیستی هر ماه یک روز میرم
البته هیچ کس خبر نداره..کمک کوچیکی میکنم
گردو بردم دادم بچه ها..هر بار که میرم حالم عوض میشه
کارا هم خوب پبش میره..اما از موندم پشیمونم
به خاطره کسی بمون که حاظر نباشه جواب سلامتو بده
گذاشتم خودش فکر کنه اونکه میدونه من چجوریم
شاید خدا حرفامو رسوند بهش
اگه خودش بهم اعتماد داشت جواب میده اگه نه هیچ
خدا میدونه فقط به خاطر زهرا حاظر نشدم با کسی باشم
اسم کسیو بیارم جز خودش..اما شدم تنها
نظرات شما عزیزان:
|