بعد از این باید از تنهاییم بگم
زهرا الان چیزی نمیگه خواستم گواهی مقاله رو بدم بهش
نمیدونم چرا اینقدر از من ناراحته
واقعا نمیدونم چرا..من که ازش معذرت خواستم
تا جایی که تونست بهم توهین کرد
ناراحتم کرد..میدونست روش غیرتیم بیشتر ناراحتم کرد
حالا اون منو تنهاگذاشت
سر نماز همیشه دعاش میکنم
برای باباشم نماز میخونم تا همیشه سلامت باشه
زهرا به باباش خیلی وابسته هست
منم همیشه دعا کردم سایش بالای سره زهرا باشه
حالا دیگه تنها شدم..بعد این همه سال منو تنها گذاشت
حالا که میخواستم برم خواستگاریش اینجوری رفتار کرد
اما هنوزم باور نکردم نامزد کرده باشه
میدونم بخواد تلافی کنه اگه از ادم ناراحت باشه
همه کار میکنه تا تلافی کنه..اخه من جز خودش کسیو نداشتم خبردار بشم
میخواستم ازش فرصتی بخوام
اما نه روم شد بهش بگم و نه..نمیدونم
خدایا نمیدونم چرا تمام محبتهای منو اینجوری برداشت کرد
نظرات شما عزیزان:
|